-
تحول، شکست
1395/11/03 23:50
توی این دو سال، هر تحولی که تجربه کردم، آخرش شکست بود. اوضاع بدتر شد، و آرزو میکردم که کاش این تحول اتفاق نمیافتاد. اصولا تحول چیز ترسناک و جذابی هست. آدمهای کمی هستن که تحول به نفعشون تموم شده باشه و سینه سپر کنن و با افتخار بگن ما فلان تحول رو انجام دادیم و فلان پیشرفت رو کردیم و... تحولهای زندگی من حداقل،...
-
جمعههای معکوس
1395/11/01 11:08
تقریبا دو سالی میشود که هر جمعه ساعت هفت از خواب بیدار میشوم و راهی محل کار میشوم. خسته کننده هست. به خصوص هنگامیکه بین خواب و بیداری از خانه بیرون میزنم و با منظره کوههای برفی و آسمان پاک مواجه میشوم. زیر لب، فوحشی نثار این زندگی میکنم و راه میافتم. هنگامیکه میرسم، تقریبا بیکار هستم تا ساعت شش عصر که باید...
-
نقطه. سر خط
1395/11/01 00:10
هر مرگی تولدی دارد. مرگ بدون زاده شدن، عین بیعدالتیست. این وبلاگ، این تلخ تر از قهوه، خیلی وقت پیش ها باید جای دیگری زتده میشد، حیات جدیدی را از سر میگرفت، به خودش شاخ و برگ میگرفت، روزها و شبها میدید و با صدای تیک تاک ساعت میرقصید و فریاد میزد که این حیات تمام نشدنیست... اما دلم نیامد. هر چه بالا و پایینش کردم...
-
روز تولد
1395/03/17 01:28
روزی که این بلاگ رو ساختم قرار نبود لو بره :) اما رفت قسمت این بود تو ماه تولدش به پایان برسه پایانش به اندازه اسمش تلخ بود اگر دوست داشتید، توی اینستاگرام با هم باشیم: MOWHAMADREXA خدانگهدار همگی عزیزان
-
دکل
1395/02/21 22:06
- وای اینو، عجب عظمتی داره - بدو بیا بریم ضرر داره - گوش کن صدای جریان برق رو، بیا بشینیم زیرش - دیوونه شدی؟ سرطان میگیری، میمیری - خب حداقل بذار یه لحظه برم زیرش یه عکس بگیرم بیام - به خاطر من نه - چشم
-
پناهگاه
1395/02/13 12:59
گرم بود، یه تابستون خیلی گرم. حوالی متروی بی رحم صادقیه بودیم، اولین باری بود که با هم بیرون میرفتیم. ماشین خراب شد وسط راه، انگار راضی نبود به این ملاقات. ولی ما اهمییتی ندادیم، ولش کردیم وسط راه و خودمونو رسوندیم به پناهگاه. پناهگاه برای ما پناهگاه بود، برای بقیه فاضلاب شهری بود، یادت هست؟ نشستیم روی این سکو،زیر...
-
تفکرات یک گیتار
1395/02/07 23:19
یک روز معمولی دیگر، می آیند و میروند، جنس چوبم را میپرسند، نام سازنده ام، تعداد فرت هایم و عرض شیطانکم را. من هم مثل همیشه بی تفاوت به آنها به بیرون نگاه میکنم و مینشینم به تماشای غم ها و شادی ها. البته از اول بی تفاوت نبودم، قبل تر ها اهمیت میدادم، صاف می ایستادم و لبخند میزدم و خودم را معرفی میکردم اما هیچ کس، حتی...
-
جایزه داستان تهران
1395/02/06 21:31
جایزه داستان تهران چیه؟ جایزه داستان تهران یه مسابقه سالانه هست و همه داستان های کوتاه خودشون رو که مرتبط به شهر تهران هست و وجود نقش تهران توش الزامی هست برای مسابقه ارسال میکنن (عجب جمله بندی ای !) خیلیا خود شهر تهران رو کاراکتر اصلی میکنن خیلیا صرفا داستانشونو توی تهران و خیابون هاش جلو میبرن من عاشق این مسابقه...
-
آرامش مطلق
1395/02/06 00:05
پاش لیز خورد و سقوط کرد. افتاد بین توده ای از برف و یخ مطمئن نبود جاییش شکسته یا نه اما دیگه نمیتونست حرکت کنه داشت شب میشد، از شب های کوهستان میترسید. تنها کاری که توی اون شرایط میتونست بکنه دعا کردن بود. شاید یه بالگرد از بالا میدیدش، شاید یه کوهنورد دیگه پیداش میشد، که خیلی بعید بود، یا حداقل خیلی دیر پیداش...
-
منتظر بهار
1394/12/29 13:42
سلام سلام دوستای وبلاگی عزیز، یه آهنگ جالب دارم؛ حیفم اومد باهاتون به اشتراک نذارم
-
همیشه ناقص
1394/11/22 12:05
ناقص رها کردن، زخمی کردن، نیمه کاره گذاشتن و ... همه و همه جزئی از صفات من هستند. کمتر کار مهمی به خاطر دارم که کامل انجامش داده باشم. تمامی کارها ناقص رها شدهاند. از طراحی وبسایت تا نوشتن برنامه از شستن ماشین تا مرتب کردن اتاق از یادگرفتن نواختن سازی تا گوش کردن موسیقیای بی نظمی و بی ثباتی دردآوریست و افسوس...
-
حباب
1394/11/20 22:30
حبابم رو برداشتم و گذاشتم روی میز کوچیک کنار تختم با خستگی وصف ناپذیری خزیدم توی تختم نمیدونم خستگی زیادم به خاطر حبابم هست یا نه کاش میشد حبابم رو استفاده نکنم یه مدت نمیدونم چه لجبازی خاصی توی استفاده ازش دارم همیشه، کل طول روز، دور سرم هست. کمک میکنه کمک میکنه لجباز باشم، فکر کنم حرف خودم همیشه درسته، کمک میکنه...
-
لذت تماشای آمد و شدها
1394/11/02 00:30
اتوبان مدرس شمال، زیباترین اتوبان درون شهری تهران ساعت ۶
-
خیره به آفاق مشرقی، در انتظارطلوع
1394/11/02 00:23
طلوع پر از امیده میدان رسالت، تهران ساعت ۷ صبح
-
یلدا
1394/09/30 07:55
یلدا چیست؟ شبی بیهوده و معمولی شبی که نمیدانم چرا انقدر برای همه مهم هست شبی که تظاهر میکنیم هنوز هم دیگر را دوست داریم شبی که ادعا میکنیم خانواده ها هنوز صمیمیت دارند شبی که مدعی میشویم غرق در دنیای مجازی نشدیم یلدا؛ شب دروغ ها
-
هدف
1394/09/23 10:18
هدف چی پشت این کلمه ی 3 حرفی هست که همه رو به جون هم میندازه؟ بعضیا رو به هم نزدیک میکنه بعضیا رو دور اصلا هدف رو اولین بار کی به زبون آورد؟ چی تو دلش گذشت؟ لابد خیلی بهش فشار اومده بود که تصمیم گرفت برای اون حس خاصش یه واژه انتخاب کنه هدف حس هست، مثل عشق، خوشحالی، ناراحتی. توی هر دوره از تاریخ یه سری از احساسات خیلی...
-
سلام
1394/08/29 09:53
هستم میخونم حرفی ندارم یکی از دوستان وبلاگی انگار شرایط خوبی نداره براش دعا میکنم و آرزوی خوشبختی خوشحال میشدم میتونستم بازم بلاگش رو بخونم
-
وقت کمه، راه زیاده، آرزوها بزرگ
1394/08/01 21:46
- خیلی وقت ها دوست دارم بگذرم - از چی؟ -از همه چیز، از تمام دوست های خوب و بد، از سایت های اجتماعی بی هدف، از حس های خوش عاشقانه، از این وبلاگ - بگذری که به چی برسی؟ - هنوز دقیق نمیدونم، شاید تمام تمرکزم رو گذاشتم روی کار و درامد، شاید رفتم دنبال درس - میخوایی غرق کنی خودت رو توی کار؟ - من هدف دارم، تلاش کردن رو دوست...
-
تهران عاشقت میکند
1394/06/29 16:31
دیشب وقتی داشتم از اون بالا به شهر نگاه میکردم، باورم نمیشد پشت این همه نور خیره کننده، پشت این آرامش شب، چه جنگی در حال رخ دادن بود واقعا راسته که همه چیز از دور زیباست اتوبان دیوانه کننده ی حکیم که صبر هر ایوبی رو تموم میکنه، چه فوق العاده به نظر میرسید میدان آزادی با اون همه آشوب، چه خیره کننده بود چه جالب بود...
-
به کجا چنین شتابان
1394/06/15 14:27
"به کجا چنین شتابان" گون از نسیم پرسید "دل من گرفته ز اینجا" هوس سفر نداری ز غبار این بیایان؟ "..همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم" به کجا چنین شتابان به هر آنجا که باشد به جز این سرا، سرایم سفرت به خیر اما تو و دوستی خدا را چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفه ها به باران برسان...
-
اوضاع فعلی
1394/05/01 08:20
بالاخره همکارم رفت سر کار جدید من تنها موندم و بی کمک دغدغه اصلیم نظم کاریه کارا واقعا اونقدر نیست که من نتونم انجام بدم ولی چون منظم انجام نمیشن همشون میمونن نمیدونم دقیقا باید از کجا شروع کنم ولی دارم یه فکرایی میکنم حسم اینه که سر بلند میام بیرون امید داریم
-
بیست روز دوری
1394/04/29 17:03
امروز بعد از بیست روز مسافرتی که داشتم برگشتم سر کار همه چیز خوب به نظر میرسید بچه های تبلیغات کارشون عالی بود به نظرم اول صبح که پامو گذاشتم تو شرکت واسم تازگی داشت حس دانش آموزی رو داشتم که بعد از سه ماه تعطیلی تابستون برگشته مدرسه خب البته که هر کاری اعصاب خوردیای خودشو داره نمیشه انکارش کرد ولی صبح زود به نظرم همه...
-
امان از تنبلی
1394/04/28 00:26
همه شرایط لازم رو داری تا یه کاری رو کنی اما نمیکنی چی واقعا هست تنبلی که انقدر قدرتمنده هیهات که انرژی و شور نشاط مستانه جوانی رو هدر داد دارم سخت عجب تلاش میکنم کنارش بذارم به امید پیروزی امان از تنبلی