تلخ تر از قهوه

تلخ تر از قهوه

روزنوشت های یک عدد محمدرضا
تلخ تر از قهوه

تلخ تر از قهوه

روزنوشت های یک عدد محمدرضا

آرامش بعد از طوفان؟

امتحان IELTS رو دادم. نمیدونم خوب دادم یا بد :) که به نوبه خودش جای تعجب داره.


تو راه برگشت رفتم یه کتابفروشی زنجیره ای به نام Indigo، کتابفروشی ها دوست داشتنی هستن هرچقدر هم آدم کتاب نخون باشه. یک کتابخوان الکترونیک آمازون کیندل مدل Glare-free خریدم، و کلی باهاش حال کردم. خیلی خفنه. واقعا طراحی شده برای کتاب خوندن. دیکشنری خوب و کاربر پسندی داره، چشم رو ابدا اذییت نمیکنه و مهم تر از همه، نوتیفیکیشن و تلگرام و ... نداره :) برگ برندشه اصلا این قسمت. نشستم یک ساعت بدون اینکه حواسم پرت شه کتاب خوندم و راضی بودم از تجربه ای که باهاش داشتم. اگر پی دی افای زیادی دارید که نخونده مونده، واقعا توصیه میشه.


تو راه برگشتن دیدم موهای درختا قرمز شده. داره پاییزشون میشه. 

آرامش قبل از طوفان

- من این لحظات آرامش قبل از طوفان رو دوست دارم، 

ادامه مطلب ...

مشروح اخبار

اینجا هوا یک هفته ای هست که بارانیست، باران خوب است. خیلی خوب است.

هنوز پاییز سر نرسیده. درخت ها سبز هستند و اصرار بر سبز بودن دارند.

نمیدانم تهران هم پاییز شده یا نه اما عکس هایی زیبا به دستم رسیده

(خیابان ولیعصر)

چند روز پیش تولد یار بود، از سایت گل فروشی آنلاین برایش گل فرستادم. کلی ذوق کرد و انتظاراش را نداشت و اینها...

هوا کم کم سرد دارد میشود. دارک ساید کانادا در راه است...

برای منی که اصالتا جنوبی هستم و اهواز به دنیا آمدم هوای ۱۰ یا ۲۰ درجه زیر صفر کابوسی بیش نیست

یک سری تعالیم هست که به وفور از سمت کانادا می آید برای نحوه لباس پوشیدن در زمستان، یا اینکه اگر انگشت یا گوشتان در اثر سرما یخ زد و قطع شد چکار کنیم... :)

راه حلش روی کاغذ ساده هست، گوش یا انگشت قطع شده را در دهان خود میذاریم و به نزدیک ترین بیمارستان میرویم! :) (:

خلاصه که اینجور

اینم عکس این روزهای اینجا که ابر است و نم نم باران

تغیرات قالب

یه بنر تهران به قالبم اضافه کردم و قسمت آرشیو رو هم برگردوندم. خیلی مینیمال شده بود دیگه قالبم.

به نظرتون قبلی بهتره یا جدیده یا who gives a crap :)

راستی عکس قبل و بعد بنر هم براتون میذارم.

این بعد از فتوشاپ و اینا:

این هم اصل عکس:

اندر باب لانگ دیستنس

تحمل کسی که دوست ندارید سخته، دوری کسی که دوست دارید هم سخته. مخصوصا اگر اون شخص بیشتر از دو سال دوست دخترتون بوده باشه و فاصله ی مورد بحث هم  چیزی حدود ۲۳.۷۰۲۵ درجه عرض جغرافیایی و ۱۶۰.۰۳۴۸ درجه طول جغرافیایی باشه. به این مجموعه شور و نشاط و عشق و خامی جوانی هم اضافه کنید و خوب هم بزنید. بعد از این که کمی سفت شد، احساس و تصورات و تخیلات و شهوت و را هم اضافه کنید. سپس با مخمری قدرتمند مثل خاطرات مخلوطش کنید و...

کمی که بگذرد. شرابی حاصل میشه که هر به هوشی را بیهوش میکند و هر عاقلی را دیوانه. و اصولا عشق آتش زیر خاکستر هست، وقتی که شروع میکنید به زبان خواندن و بعد از یک ساعت میبینید هنوز همان صفحه هستید ولی فکرتان فرسخ ها دورتر میان خطی های انقلاب دنبال خاطراتی که خیلی وقت هست با تیک تاک ساعت ورق خوردند و پرونده شان تا به قیامت بسته شده است. و هر چه سعی میکنید تا مغزتان را رام کنید و افسارش را به دست بگیرید و آرامش کنید نمیشود. انگار تا شما را زمین نیندازد بیخیال نمیشود.

و من بسیار سعی کردم، بسیار سعی کردم که چشمانم را بشورم و جور دگر ببینم و بدون چتر زیر باران بروم، فکر را خاطره را زیر باران ببرم و با همه مردم این دشت غریب زیر باران شوم و دوست را زیر باران ببینم و عشق را زیر باران بجویم، و فریاد برآوردم که هر کجا که باشم آسمان مال من است. اما احتمالا سهراب وقتی این شعر را میسرود با فنجان چایی مست بود، چون یارش بود.

گفتم عیب ندارد، ادبیات جواب نداد علوم زیاد هست. رفتم دست به دامن ریاضی و جبر شدم و گفتم فرمولی، معادله ی خطی، محیط و شعاع دایره ای که درد من باشد؟ پاسخ داد:

حد رسیدن به تو مبهم و بی انتهاست/ بازه تعریف دل در حرم کوی توست

چون به عدد، یک تویی، من همه صفر ها/ آنچه که معنا دهد قامت دلجوی توست

رو به فیزیک کردم و نگفته، شروع کرد به جواب دادن:

این فاصله کوچک که هیچ،

حتی اگر یکدیگر را در آغوش هم کشیده باشید فاصله زیادی بین شماست،

فاصله شما در فیزیک و نجوم و جبر نمیگنجد

تو سقوط میکنی

او هبوط

در آوان گذر این لحظه ها

دستش را به گرمی بفشار

تنها به حرمت این احساس شگرف

که تو را در نیم متری او نگه داشته!


و من بسیار سعی کردم. بسیار، تا فهمیدم که عشق ترازوی عشق ماست/ آنکس که صبر ندارد ز ما جداست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پراکنده هست نوشتم ببخشید. مطالبی بود که باید خالی میشد :)

گیتارم

حتی اگر یک گیتار خیلی بهتر بخرم باز هم برام اون قبلی نمیشه. هر چقدر بیشتر ساز عوض میکنی، بیشتر دلت برای قبلی ها تنگ میشه

while True

خیلی ها از شرایطشان ایراد میگیرند و میگویند از زندگیشان راضی نیستند، اکثرا تقصیر خودشان هست چون تغییری در خود نمیدهند و منتظر معجزه ای هستند که بیاید و زندگیشان را از این رو به آن رو کند، و چه خنده دار هست تفکرشان. مانند پرنسسی که در انتظار شاهزاده ای هست که با اسب سفیدش بیاید و دستانش را بگیرد و از این ظلمت و یکنواختی نجاتش دهد و بدلش کند به خوشبخت ترین انسان روی زمین و همیشه یک لبخند گشاد حاکی از رضایت درونی بر روی لبانش باشد و خلاص شود از دنیایی که برای خودش ساخته بود. و چقدر مشمئز کننده هست این تفکر بچگانه.

گروهی دیگر اما، در دام افتادند. مثل شاهی که در بازی شطرنج محاصره شده و با هر حرکتش، کیش میشود و عاجزانه در حال تلاش برای راه فراری هست و حتی ممکن هست مهره های مهمی هم فدای این تلاش ها برای تغییر وضعیت کند.

مانند پدر خانه ای با سه فرزند و حقوق ناعادلانه ی کارمندی، یقینا از زندگیش راضی نیست و دچار روزمزگی شده اما چاره ای ندارد جز ادامه ی روند. پس از ۳۰ سال کار به خودش میاید و میبیند تمام عمرش رفت و هیچ برایش نمانده جز سکون و سنگینی میانسالی و پیری که آرام آرام تسخیرش میکند.

یکنواختی، واژه ایست که بر تن این روزهای من نشسته. وسط دوره ی هوم سیکم هستم، سرباز فراری محسوب میشوم و تا سال ها قرار نیست دوده های تهران را استنشاق کنم. از مدرنیته و جهان اولی اینجا هم چیزی جز تختم و کتابخانه آپارتمان به من نرسیده. امیدوارم IELTS نمره لازم را کسب کنم. حداقل بدون استرس میتوانم برم در خیابان قدمی بزنم، هم صحبتی پیدا کنم و از لاک خود در بیاییم. اگر هم که نمره لازم را نیاوردم... بهتر است بیارم :)

مو

موهایم را سپردم به دست خواهر ۱۵ ساله ام

کلی پز داد که من بلدم و فلانم و رستم بود پهلوان و ...

سرم نابود شد

مدل مویی نماند، تو گویی اثر هنری معاصر از صحرای کربلا

مثل کره ماه مظلوم، دایره هایی با شعاع های مختلف روی سرم سفید هست

تقارن صورت که به طنز تلخی میماند، در تلاش برای  نشان دادن تلفیق مدرنیته و سنتی جامعه

طرف راستم سر سنگین و جا افتاده است و آن طرفم مانند بچه قرتی های میدان شوش که در تلاشند با مدل موهای عجیب غریب جلب توجه نمایند.

واقعا چرا حاضر شدم این کار را کنم خدا میداند

فکر کنم تا یک ماه نباید بیرون بروم

ارزش!

ما، انسانهای کوچک، که با نسیمی به این سو و آن سو پرت میشویم، با صدایی مهیب هراسان میشویم، با ویروسی ناچیز مرگ فرا میگیردمان و پشته روی پشته جسدهایمان روی هم تپه میشود،

با سیلی کاخ ها و مسکن هایمان در هم شکسته میشود و بلایی بر سر تمدن هایمان می آید که انگار هیچگاه وجود نداشتند، با حرارتی میسوزیم و باضربه ای استخوان هایمان تکه تکه میشود. با سرمایی تک تک سلول هایمان شروع به مرگ میکنند،

با صحنه ای عاشق میشویم، در لحظه ای مملو از خشم و نفرت.

این ما هستیم، ما انسان های کوچک و بی ارزش و ناچیز، که خود را وارث تمام مادیات و ثروت و خوشبختی دنیا میدانیم و هر شخص و هر شی را به بند میکشیم، تا بیشتر حس خوشبختی کنیم و بر قلمروی فرمانرواییمان بیفزاییم. بدون داشتن هدف، برای عمری اندک که در چشم به هم زدنی به قبر منتهی میشود چه کارها که نمیکنیم و چه جنایاتی که انجام نمیدهیم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

- منجی میخواهم، منجی

- حدود ۲۰ ۳۰ نفر منافق امروز جلوی دسته ی حسینی تورنتو با صدایی بسیار بلند آهنگ "بارون بارون بارونه هی" گذاشته بودند و شعار مرگ بر جمهوری اسلامی سر میدادند، به هیچ دین و مذهب و عقیده ای کارشان قشنگ نبود. اولا چرا دقیقا جلوی دسته ی ما؟ دوما کدام حیوانی جلوی آدم عزادار آهنگ شاد میگذارد و پایکوبی میکند؟ 

- ببخشید کم هستم یا نظر نمیگذارم. میخوانم اما حرف به زور به کلمه تبدیل میشود. 

فقط اگر تحملش را داشتید بخوانید و ببینید:

لولیتا: برده جنسی، دخترانی که دزدیده میشوند، دست و پایشان قطع میشود، دندان هایشان کشیده میشود، عصب های بیناییشان را قطع میکنند، و به فروش میرسند، اکثرا به عنوان اسباب بازی جنسی، برخی به عنوان حیوان خانگی. در اروپا و آمریک معمولا اگر دختری گم شود... . در حال حاضر داعش بیشترین فعالیت در این تجارت را میکند.