تلخ تر از قهوه

تلخ تر از قهوه

روزنوشت های یک عدد محمدرضا
تلخ تر از قهوه

تلخ تر از قهوه

روزنوشت های یک عدد محمدرضا

سلام

هستم

میخونم

حرفی ندارم

یکی از دوستان وبلاگی انگار شرایط خوبی نداره

براش دعا میکنم و آرزوی خوشبختی

خوشحال میشدم میتونستم بازم بلاگش رو بخونم

وقت کمه، راه زیاده، آرزوها بزرگ

- خیلی وقت ها دوست دارم بگذرم

-  از چی؟

-از همه چیز، از تمام دوست های خوب و بد، از سایت های اجتماعی بی هدف، از حس های خوش عاشقانه، از این وبلاگ

- بگذری که به چی برسی؟

- هنوز دقیق نمیدونم، شاید تمام تمرکزم رو گذاشتم روی کار و درامد، شاید رفتم دنبال درس

- میخوایی غرق کنی خودت رو توی کار؟

- من هدف دارم، تلاش کردن رو دوست دارم، به نظرم با آرزو و خیالبافی نمیشه به هدف رسید

- هدف داشتن چه ربطی به گذشتن از همه چیز داره؟

- همه چیز داره از من وقت میگیره، کلاس های دانشگاه به هیچ دردم نمیخوره، اینترنت وقت منو آتیش میزنه، صحبت کردن با اون خیلی وقتم رو میگیره

- وایسا ببینم! با اونم دیگه نمیخوای صحبت کنی؟

- چرا! ولی کمتر و کنترل شده

- میدونی به عنوان یه دختر ازت انتظار داره که باهاش وقت و بی وقت صحبت کنی؟ چجور میخوای بهش بگی؟ بهش فکر کردی؟ به نظرم به رو نمیاره ولی دل چرکی میشه ازت

- آره... یعنی نه. دارم هنوز بهش فکر میکنم، میدونی، گذشتن از همه چیز کار راحتیه، تنها مشکل من هم سر اونه الان

- فقط مواظب باش، کاری نکن بعد ها بگی تنها غریبه ای که دوستم داشت رو رنجوندم از خودم

- آره، میدونم، مرسی