تلخ تر از قهوه

تلخ تر از قهوه

روزنوشت های یک عدد محمدرضا
تلخ تر از قهوه

تلخ تر از قهوه

روزنوشت های یک عدد محمدرضا

صورتی لزج

همین الان که دارید این کلمات و جملات رو با چشمتون تعقیب میکنید و متوجه میشید چی توی مغز من گذشته و من چی نوشتم و منظورم چی بوده و این جمله ی نسبتا بلند رو بدون مشکل دنبال میکنید، مغز شما تقریبا هیچ کاری نمیکنه :)

همین :)

فقط خیلی فکرم مشغول کارکرد عجیب مغز بود.

چندوقت پیش داشتم یه برنامه مینویشتم که با هوش مصنوعی یه بازی رو بتونه انجام بده و باورتون نمیشه برای یک حرکت ساده چه سختی ها که نکشیدم :)

قبل ترش داشتم روی یک ربات کار میکردم که قرار بود با سنسور تشخیص صدا تشخیص بده صدا از کدوم جهت هست، و باورتون نمیشه چه محاسبات سنگینی میخواست.

الانم درگیر یاد گرفتن زبان شدم، و به زبان فارسی فکر میکنم، که زبان راحتی نیست با این همه اصطلاح و ضمیر و کنایه و ... و واقعا چه زود بچه ها به حرف میان.

اصلا من مات و مبهوت قدرت مغز میشم وقتی یه بچه رو میبینم در حال بازی. چقدر فوق العاده استدلال میکنه، چقدر عالی همیشه اتوماتیک کوتاه ترین مسیر رو برای راه رفتن انتخاب میکنه، چقدر عجیب در کسری از ثانیه تشخیص میده صدا از کدوم سمت اومده.

اصلا بی نظیره

دوست دارم ساعت ها بشینم در مورد مغز مطالعه کنم

واقعا خداروشکر برای این نعمت بزرگ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پینوشت: پدربزرگم تکنسین اتاق عمل مغز و اعصاب بود، یه بار بهش گفتم خفن ترین صحنه ی زندگیت چی بود؟ جواب داد اولین بار که مغز یه آدم رو از نزدیک دیدم خیلی شگفت زده شدم.

راهنمایی و دبیرستانی که سخت گذشت

داشتم میرفتم کم خوابی ها و بی خوابی های اخیر را امشب جبران کنم که گذرم به سایت دبیرستانم افتاد.

من دبیرستان سلام صادقیه درس خواندم، جو به شدت درسی بود و جز درس هیچ چیز دیگری مهم نبود...

رقیب سرسخت و تسلیم ناشدنی ما مدرسه انرژی اتمی بود و تمام هم و غم و هدف ما دوم شدن در تمامی آزمون ها و المپیادها بعد از آنها بود.

بماند که چه شد دوره پیش دانشگاهی من خرد خرد و بی سر و صدا از رتبه ۳ به ۳۰ در پایه نزول کردم...

آماری در سایت دیدم که دیوانه ام کرد، امسال سلام ۲ رتبه تک رقمی کنکور داشت و انرژی اتمی ۳ رتبه تک رقمی.

هنوز هم جلوتر از ما هستند :)

هر وقت به دبیرستان و راهنمایی فکر میکنم چیزی جز عذاب وجدان و درس های کم خوانده یا نخوانده و دعواهای مشاور پایه بر سر نمره پایین و مشق و تکلیف و المپیاد و هوش و استعداد و کاربرگ و امتحان و امتحان و امتحان و فشار بیشتر و اعداد مختلط و انتگرال و هندسه و درصدهای پایین عربی و قرابت معنایی ادبیات و جلسه بعد با اولیاعت بیا به ذهنم نمیرسد.

نمیدانم مشکل من بود یا مشکل جو و محیط، اما من باختم. آرمانم زیر ۱۰۰۰ بود، تخمین ها ۱۵۰۰ و نتیجه کنکور ۶۹۹۹.

قرار بود نرم افزار امیرکبیر دربیاییم و فیزیک خوارزمی درامدم...

همیشه وقتی به این ۱۲ سال نگاه میکنم، افسوس سنگینی بر من سایه ای سیاه می اندازد. در نوشته ای قبلا اشاره کردم که بسیار پیگیر دوستانم در فضای مجازی میشوم تا ببینم کجا هستند و چه میکنند، نه برای اینکه آنها دوست من بودند، اصلا دوستی ای وجود نداشت. فقط میخواهم مطمین شوم هنوز میتوانم باختم را جبران کنم...

این فکرها خیلی اذیتم میکنند، به فکر هیپنوتیزم درمانی هستم.

چند چند؟

نمیدانم با خودم چند چندم