تلخ تر از قهوه

تلخ تر از قهوه

روزنوشت های یک عدد محمدرضا
تلخ تر از قهوه

تلخ تر از قهوه

روزنوشت های یک عدد محمدرضا

پناهگاه

گرم بود، یه تابستون خیلی گرم.

حوالی متروی بی رحم صادقیه بودیم، اولین باری بود که با هم بیرون میرفتیم.

ماشین خراب شد وسط راه، انگار راضی نبود به این ملاقات. ولی ما اهمییتی ندادیم، ولش کردیم وسط راه و خودمونو رسوندیم به پناهگاه.



پناهگاه برای ما پناهگاه بود، برای بقیه فاضلاب شهری بود،

یادت هست؟ نشستیم روی این سکو،زیر سایه ی خنک درختا گفتم خب بگو ببینم چه خبرا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد