شروع کردم به زیست خواندن. زیست سال آخر دبیرستان کانادا. برای راهیابی به Medical School واجب هست. و خواندن IELTS( و لعن الله علیه)
دیدم در خانه نمیشود مثل آدم درس خواند. برای همین وسایلم را جمع کردم و راهی یکی از بزرگترین کتابخانه های تورنتو شدم
قدیم ها در تهران وقت هایی که با هم دانشگاه داشتیم، من همیشه زودتر میرفتم دانشگاه و کمی در کتابخانه دور میزدم تا برسد، این کار را دوست داشتم.
وقتی میرسید sms میداد کجایی؟ من هم میگفتم کتابخانه مرکزی! با اینکه کلا یک کتابخانه بیشتر نداشت دانشگاه . هم دانشجویان و کادر دانشگاه سر این موضوع توافق داشتند که همین یک کتابخانه کوچک و قدیمی از سرمان هم زیاد هست، ای عجب!
ولی هربار که میگفتم کتابخانه مرکزی هستم، خودم را در کتابخانه واشنگتن، یا آمستردام، با چندین طبقه و کامل ترین آرشیو کتاب دنیا و به زیباترین شکل ممکن تصور میکردم.
امروز حداقل این یک آرزویم برآورده شد و نتیجه آن همه مالیات که پرداخت میشود را دیدم.
کتابخانه در مرکز شهر است. بیرون شلوغ و پر سر و صدا، اما داخل آرام و گرم و نرم
شامل ۵ طبقه هست، و قانون کلیش این هست که هر چه طبقه ها بالاتر میرود سکوت هم بیشتر میشود.
اتاق پیانو، پرینتر سه بعدی، کامپیوترهای مختلف، موزه کتابها و آثار موسیقی قدیمی، اتاقهای شیشه ای برای درس خواندن گروهی، امانت دادن لپتاپ و ...
بگذارید تصاویر توصیف کننده باشند :)
وااای اینجا رو. منم میخوام
البته حالا که فکرشو میکنم میبینم تو اتاق خودم راحتترم. شما خوش باش
واووو....چه تصاویری...
مرسی از شما
انگارنه انگار بیرون سرد وسوزداره...
یه سوال!؟عطر بوی کتاب هم قابل استشمامه آیا
آخ نه متاسفانه :( استشمام نشد :(
وای چه کتابخونه هیجان انگیزی
ای بابا :))
واییییییی....
چهقدررررررر عالیه...
وای من عاشق کتابخونهام...
اینجا خیلیییی قشنگه...
اره منم مثل تو ذوق کرده بودم :)))
حالا تا یه مدت حواست پرت جذبه های کتابخونه است :))
اونایی که تو اون حباب شیشه ای نشستن معذب نیستند
منم تصمیم دارم gre خوندن رو اضافه کنم به برنامه ام به نظرم زیادی تنبلی میکنم :/
آره دیگه :))
اینا تهنا چیزی که نمیشن معذبه :))
اوه اوه. خدا به همراهت :)