تلخ تر از قهوه

تلخ تر از قهوه

روزنوشت های یک عدد محمدرضا
تلخ تر از قهوه

تلخ تر از قهوه

روزنوشت های یک عدد محمدرضا

شیطان بزرگ؟

همیشه فکر میکردم چقدر دلم برای ایران و هم وطن ها و هم زبان هایم تنگ میشود

چقدر افسوس خواهم خورد که دیگر انقلاب و ولیعصری نیست که قدم زنان مغازه ها را تماشا کنم و دلم باز شود

چقدر دلم برای دانشگاه و متروی شلوغ تهران و دود و بام و پارک ها و غیره و ذالک/زالک تنگ خواهد شد

اما نشد...

با احتیاط نسبت به محیط جدید رفتار میکنم

با آغوش باز قبولش نمیکنم

اما شما قضاوت کنید

مگر میشود قبول نکرد کشوری را که بسیار پاکیزه هست. که بسیار زیرساخت های مناسبی دارد. که همه چیز سر جایش هست. که آزادی بیان هست.

و مگر میشود نپذیرفت مردمانی را که هر وقت شما را میبینند (با اینکه نمیشناسندتان) لبخند میزنند. سلام میکنند. با احترام و صبر شکیبایی برخورد میکنند.

من مسلمانم. همسایه مان یهودی. خانه روبرویی بودایی. دیگری مسیحی و فلانی بی دین هست. اما همه به عقاید هم نهایت احترام را میگذاریم. همه به هم لبخند تحویل میدهیم. اگر کسی سیاه پوست باشد جوری نگاهش نمیکنیم که انگار جرمی مرتکب شده.

بین افغانی و تاجیک و مصری و ایرانی و هندی و کانادایی اینجا واقعا فرقی نیست

و چه سوزناک است بیان کردن این حرف ها...

ولی فکر نکنم دیگر دلم برای ایران و فرهنگمان تنگ شود...

نظرات 4 + ارسال نظر
کاوه 1396/06/07 ساعت 03:04 http://kavehaahani.blogfa.com/

سلام. مطمئن هستم که وقتی عمق خنده های اونا رو درک کنی خیلی دلت برای ایران تنگ میشه. تشکر از وبلاگ خوب شما.

ممنون از نظرتون. درسته حرف شما، هیچ جا هیچ چیز مجانی نیست، ولی ایران هم مجانی نبود...
سلامت باشید

ابانا 1396/05/03 ساعت 16:12 http://abanac.mihanblog.com

خیلی سخت و غم انگیزه ک انقدر در جهل و فرهنگ پایینمون دست و پا میزنیم.. و خیلی تلخ تره ک مجبوریم اینارو ب خودمون اعتراف کنیم.

بله متاسفانه :)

صحرا 1396/04/29 ساعت 06:25

چه خوب نوشتی و من مشابه دیدگاه تو را از هموطنانم که به اروپا سفر کرده اند بسیار شنیدم. به قولی اسمش را گذاشته اند مملکت کفر اما مسلمانی بیشتر آنجا نمود پیدا کرده.
از زیرساخت ها و تمیزی و مقررات که هیچی نگیم بهتره
استادی که چند روز پیش باهاش حرف زدم حرف جالبی زد گفت اول برو اونجا خودت و زندگیتو بساز. بیست سی سال بعد وقتی کاری برای انجام دادن نذاشتی برگرد به مملکت خدمت کن، زودتر برنگرد

اره :) استادت راست گفت. مثالش پروفسور سمیعی :) رفت اونور قشنگ پیشرفتشو کرد درسشو خوند زندگیشو کرد به رتبه های علمی بالا رسید حالا یه کم ایرانه یه کم آلمان :)

الهام 1396/04/29 ساعت 01:55

منم دارم فکر میکنم یعنی اگه ویزام بیاد و برم آیا دلم برای ایران تنگ میشه یا نه

الان که میگم نمیشه ولی بعدو خدا میدونه

معمولا برعکسه :)) یعنی اونایی که فک میکردن نمیشه میشه و اونایی که فکر میکردن میشه نمیشه :))
ایشالا موفق باشی
نگران دلتنگی نباش بالاخره عادت میکنی :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد