تلخ تر از قهوه

تلخ تر از قهوه

روزنوشت های یک عدد محمدرضا
تلخ تر از قهوه

تلخ تر از قهوه

روزنوشت های یک عدد محمدرضا

بیست روز دوری

امروز بعد از بیست روز مسافرتی که داشتم برگشتم سر کار

همه چیز خوب به نظر میرسید

بچه های تبلیغات کارشون عالی بود به نظرم

اول صبح که پامو گذاشتم تو شرکت واسم تازگی داشت

حس دانش آموزی رو داشتم که بعد از سه ماه تعطیلی تابستون برگشته مدرسه

خب البته که هر کاری اعصاب خوردیای خودشو داره

نمیشه انکارش کرد

ولی صبح زود به نظرم همه چی قشنگ میومد

همه چی تحت کنترل میومد

البته این احساس خیلی پایدار نبود

طبق معمول این بی فرهنگی ایرانی بود که چیره بر اعصاب و روان و تفکر آدمی میشد

هر چی خواستم با "بالاخره هر کی به نوعی" گفتن حلش کنم نشد...

چیزی که موج میزنه اینجا، واقعا بی سوادی و بی فرهنگیه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد