تلخ تر از قهوه

تلخ تر از قهوه

روزنوشت های یک عدد محمدرضا
تلخ تر از قهوه

تلخ تر از قهوه

روزنوشت های یک عدد محمدرضا

شازده کوچولو

کتاب شازده کوچولو رو خوندم برای اولین بار در عمرم، به زبان انگلیسی خوندم. یه خورده نثرش امروزی نبود، ولی پیچیده هم نمیومد به چشم.

اول کتاب با کمی گنگی شروع میشه  و این که آدم بزرگا بد هستن و نمیفهمن و بچه ها خوبن و درک میکنن زندگی رو و از این قبیل حرف ها، که من خیلی موافقش نبودم و زود زود میخوندم و رد میکردم. البته از حق نگذریم هوش نویسنده در بیان این مطلب و اثباتش ستودنی هست.

اما قصه از جایی قشنگ شد که داستان شازده کوچولو شروع به گفتن شد (عجب جمله ای). اینکه چی شد دنیای کوچیکش رو ترک کرد و خواست دنیا رو ببینه و توی راه چقدر دلش برای تنها گل توی دنیاش تنگ شد.

تو مسیر از هفت تا سیاره میگذره، که هر سیاره نماینده قشری از جامعه هست. یکی شاه هست، یکی بیزنس من که سرش خیلی شلوغه، یکی کارگری که همش بهش فشار میاد، یکی دانشمند و ...

آخرین سیاره هم زمینه. و مواجه شدن شازده کوچولو با راوی داستان. و داستان هایی که پیش میاد و پایان تلخ و شیرینش. واقعا در حالت احساسی قرار گرفتم انتهای داستان.

البته جدای از داستان عجیب و جالب این کتاب، جملات قصار/غصار/قسار/غسار/قثار/غثار (آقا چه وضعشه آخه) این کتاب خوراک سایت های اجتماعی هستن که انصافا هم بعضیاشون جای تأمل (املای اینو بلد بودم ) دارن. اون جملاتی که بیشتر از همه منو به فکر فرو برد اینا بود:


The house, the stars, the desert-- what gives them their beauty is something that is invisible
They are not the same things for different people. for some, who are travelers, the stars are guides, for others, they are no more than little lights in the sky. For

 others who are scholars, they are problems

If you love a flower that lives on a star, it is sweet to look at the sky at night
این مهم تر از بقیس به نظرم:
It is the time you have wasted for your rose that makes your rose so important
The most beautiful things in the world cannot be seen or touched, they are felt with the heart
کلا اگر وقت داشتید و نخونده بودید، کتاب خوبیه