تلخ تر از قهوه

تلخ تر از قهوه

روزنوشت های یک عدد محمدرضا
تلخ تر از قهوه

تلخ تر از قهوه

روزنوشت های یک عدد محمدرضا

راهروی فیزیک

اینکه می‌گویند فلان جا روح دارد راست هست. آن روح بیچاره هم همیشه آنجاست چون چیزی گم کرده، خاطراتی، فردی، لبخندی، یا خودش را. روح بیچاره‌ی او هم بین راهروهای تنگ و تاریک و سرد و طولانی دانشکده فیزیک گیر کرده،

هر چه فریاد میزند که "آقا ۹۲ ای ها چی شدن؟" هیچ کس نمی‌شنود.


ای کاش زمانی وجود نداشت. ای کاش میشد در آن واحد هم پیر بود، هم ترم اولی، هم کودک. ای کاش میشد در آن واحد هم مهر مادری را چشید، هم حس عشق اول را، هم  حس سفید شدن موها را.


۱: دارویی واسه دلتنگی نیست؟

۲: آدم میبینه یه بلاگی دیگه قرار نیست آپدیت شه قلبش می‌شکنه، نمیشکنه؟

۳: اینجا زمستون شروع شد :) برف داریم و سوز

۴: یه دوشیزه ای بود در غم از دست دادن شوهرش هر شب سر ساعت ۹ شب به یادش شوپن مینواخت با پیانو

نظرات 8 + ارسال نظر

از اونژ روزایی که می‌دونی باید چی کار کنی ولی حالشُ نداری داشتی؟
-
-
بچه‌ها بهم می‌گن شیطنت می‌کنم. راستشُ بخوای خودمم لیلی این‌شکلیُ دوست ندارم ولی دارم به قاعده بازی می‌کنم. حس خوبی نیست...

فکر کنم اره از اون روزا بود که نوشتم :)
شیطنت خوبه. تا زمانیکه خطرناک نشه. شیطنت قلب تپنده پیشرفته

Baran 1396/08/20 ساعت 14:41

اونا حواسشون هست..یعنی اون شد آمد و بدو بدو هاشون ازاین جهت بود...فکر کنم به امور جیره بندی خیلی واقفند...
یعنی متعادل اند
ممنون تون هااا.شکر خدا خوبم،خیلی خوبم

اره اونا زرنگ تر از این حرفان :))
خب خداروشکر. مواظب حال خوبتون باشید

Baran 1396/08/19 ساعت 15:41

هیچی نشده. منظورم این بود که ؛محمدرضا(عموزاده ام)آهنگه رو دوست داره.
آخی..قایم شدن .خداروشکر به اندازه کافی آذوقه دارن..
شما خوبین ؟بحمدالله

اهااااا :)))
ایشالا که داشته باشن، تو این سرما سختشون میشه نداشته باشن.
ممنون :) شما خوبین؟

Baran 1396/08/19 ساعت 13:53

چه جالب!!
آخه ،محمدرضا هم خیلی دوستش داره
بگذریم ،
سنجاب ها درچه حالن!؟

چی شده؟ :)) کی ، کی رو دوست داره؟ :)))
بیچاره قایم شدن از سرما

صحرا 1396/08/19 ساعت 12:58

زمستون :) من با اینکه متولد زمستونم ولی میونه خوبی با سرما و سوز ندارم.
میشه دوشیزه و شوهر ؟:| قدیما به دخترا قبل ازدواج دوشیزه میگفتن
این حس رو من نسبت به خیلی وبلاگهای دوستام که دیگه اپدیت نشدن دارم. انگاری گمشون کردم...
دوای دلتنگی مشغله است و بس

منم که اصلا جنوب تو دمای ۴۰ درجه به دنیا اومدم اصلا جالب نیست سرما -ـ-
والا منم نمیدونم :))) شاید چون شوهرش فوت شده میشه گفت باز دوشیزه؟ نمیشه؟
نه حق با تو بود :))) ویکی‌پدیا هم با توعه
آره من واقعا غصه میخورم. کاش میشد یه آدرسی، تلفنی، چیزی ازشون گیر آورد. خبر بگیره ازشون.

خب تصمیممُ گرفتم :)
هم‌چنان به نوشتن ادامه می‌دم...
احتمالا به وبلاگ‌نوشتن اعتیاد پیدا کرده باشم :))

این شد حرف حساب :))
دو تا قطره هیجوقت از تاریخ پاک نمیشه:
۱- قطره خون
۲- قطره جوهر(یعنی نوشته)

Baran 1396/08/19 ساعت 09:12

این پست شما، برام یادآور... ترانه "زمستون"افشین مقدم بود.
ممنون بابتش

بله خیلی آهنگ زیباییه
منم هر روز گوش میدمش تو راه کلاس زبان
سلامت باشید

Leyli 1396/08/19 ساعت 03:41

و بدتر از اون حسیه که از ناامیدکردن خواننده‌هات داری...
محمدرضا...
داستان شهاب حتی اگه تموم نشده‌باشه هم اونجا نمی‌تونم راجع به محمدرضا بنویسم...
باید یه فکر دیگه‌ای بکنم...
کل داستانُ بریزم تو آرشیو یا حذفش کنم یا هر چیز دیگه‌ای تا بتونم راجع به یکی دیگه تو وبلاگم بنویسم...

خب اگرم دیگه نمیخوای بنویسی، لااقل سر بزن بهش هی. نذار بی روح بمونه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد