تلخ تر از قهوه

تلخ تر از قهوه

روزنوشت های یک عدد محمدرضا
تلخ تر از قهوه

تلخ تر از قهوه

روزنوشت های یک عدد محمدرضا

خواب بوده ام. خواب دیده ام

اینجا بر تخته سنگ

پشت سرم نارنج زار

رودر رو دریا مرا می خواند

سرگردان نگاه می کنم

می آیم می روم

آنگاه در می یابم که همه چیز

یکسان است و با اینحال نیست.

آسمان روشن و آبی

کنون ابر و ملال انگیز

سپید پوشیده بودم با موی سیاه

اکنون سیاه جامه ام با موی سپید

می آیم می روم

می اندیشم که شاید خواب بوده ام

می اندیشم که شاید خواب دیده ام

خواب بوده ام            خواب دیده ام.

عطر برگ های نارنج

چون بوی تلخ خوش کندر

رودر رو دریا مرا می خواند

می اندیشم که شاید خواب بوده ام

می اندیشم که شاید خواب دیده ام

خواب دیده ام

اما همه چیز یکسان است و

با اینحال نیست

آسمان روشن و آبی

کنون تلخ و ملال انگیز

سپید پوشیده بودم با موی سیاه

اکنون سیاه جامه ام با موی سپید

می آیم می روم

می اندیشم که شاید خواب بوده ام

می اندیشم که شاید خواب دیده ام

خواب بوده ام

خواب دیده ام...


شعر از: داود اهری


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد