تلخ تر از قهوه

تلخ تر از قهوه

روزنوشت های یک عدد محمدرضا
تلخ تر از قهوه

تلخ تر از قهوه

روزنوشت های یک عدد محمدرضا

اولین حمله فکری رفتن

صبح تابستون، وقتی هنوز هوا خنکه، آفتاب کامل بالا نیومده و شهر تو خوابه نازه، یه پسر بچه دبستانی، خوشحال از اینکه مدرسه رفتنی در کار نیست، نشسته کنار پنجره اتاقش و خیره شده به ماشینایی که از اتوبان تهران-کرج میگذرن.

بعضی وقتا هم میشماره ببینه پراید ها بیشتر هستن یا پیکان ها.

منتظره باباش از خواب بیدار شه و بذارتش کلاس فوتبال.


اون پسر بچه منم و الان کلی از اون وقت میگذره، و ای کاش می‌شد اون روزها تکرار بشن.

چندبار به سرم زده برم یه قدمی بزنم توی اون منطقه، اما امان از مشغله...



نظرات 1 + ارسال نظر
صحرا 1396/01/20 ساعت 09:40

هرجاکه فکر میکنی بعدا دلتنگش میشی و در دسترسه برو یه سر بزن بعدا حسرتش تو دلت نمونه

سر بزنم هم میمونه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد