تلخ تر از قهوه

تلخ تر از قهوه

روزنوشت های یک عدد محمدرضا
تلخ تر از قهوه

تلخ تر از قهوه

روزنوشت های یک عدد محمدرضا

جمعه‌های معکوس

تقریبا دو سالی می‌شود که هر جمعه ساعت هفت از خواب بیدار می‌شوم و راهی محل کار می‌شوم.

خسته کننده هست.

به خصوص هنگامیکه بین خواب و بیداری از خانه بیرون می‌زنم و با منظره کوه‌های برفی و آسمان پاک مواجه می‌شوم.

زیر لب، فوحشی نثار این زندگی می‌کنم و راه می‌افتم.


هنگامیکه می‌رسم، تقریبا بیکار هستم تا ساعت شش عصر که باید کاسه کوزه ام را جمع کنم و برگردم خانه.

اسمش را گذاشتم جمعه‌های معکوس،

چون کاملا بلعکس تمام جمعه‌های خوب دوران کودکی‌ام هست.


محمدرضا، محل کار، جمعه‌های معکوس...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد